
ديروز كه رفتم بيمارستان ملاقاتش تازه فهميدم علت اون همه اشك هاي پدربزرگ چي بود، اونقدر لاغر و نحيف شده بود و چهرش
تغيير كرده بود كه من هم هروقت نگاهم به نگاهش مي افتاد سعي مي كردم بغضم را پشت لبخندهام پنهان كنم.
ما همه منتظريم تا صحيح و سالم به خونه برگردي
7 comments:
Arezooye salamati daram baraye Madarbozorgetoon,
kheili ghadreshoono bedoonid...
oonghad beboosideshoon ke hich vaght hasrat nakhorid ke ey kash...
omidvaram omri toolani hamrah ba salamati dashte bashan.
از لطف شما ممنونم
..hatman barashun doa mikonam..omidvaram zudtar khub she biad khune,...man shabaye ziadi tu bimarestan khabidam..vaghti pedaram mariz bud...midunam che mohite mozakhrafiye..
dar morede oon postam(agare avval) zire commentetoon tozih dadam.
براش ارزوي سلامتي دارم اميدوارم هر چه زودتر خوب بشه خوب درك مي كنم اخه ماماني منم دستش شكسته و به خاطر سن بالاش ديگه دستش خوب نمي شه
خانمي از اين كه ديدم مادربزرگت بيمارستانه خيلي ناراحت شدم،اميدوارم هرچه زودتر خوب شه و بياد خونه. مواظب پدربزرگت هم باشيد كه تو اين مدت تنها نمونه زياد، مردها خيلي حساس تر هستند.
از بذول توجه همه دوستاي گلم ممنونم. خدا را شكر حال مادربزرگم بهتره و به زودي به خونه بر مي گرده
Post a Comment