Sunday, May 6, 2007

طلوع

تو از خورشید ها آمده ای
از سپیده دم ها آمده ای
تو از اینه ها و ابریشم ها آمده ای
در خلئی که نه خدا بود و نه آتشنگاه
نگاه و اعتماد ترا به دعائی نومیدوار طلب کرده بودم
جریانی جدید
در فاصله دو مرگ
در تهی میان دو تنهائی
شادی تو بی رحم است و بزرگوار
،نفست در دست های خالی من ترانه و سبزی است
من برمی خیزم
چراغی در دست
چراغی در دلم
زنگار روحم را صیقل می زنم
اینه ئی برابر اینه ات می گذارم
تا از توابدیتی بسازم
مدت ها بود كه دنبالش مي گشتم

1 comment:

Anonymous said...

براستی صلت کدام قصیده ای ای غزل
ستاره باران جواب کدام سلامی به آفتاب از دریچه تاریک